پارت ²⁸{حساس}
رفتیم به اون آدرس که یه جای متروکه ولی بزرگ بود.
-نمیدونم اون عوضی چی میخواد.
+آرن مطمئنی خطرناک نیست؟
-نفسم من هر روز از این کارا دارم این که چیزی نیست.
+آها !
پیاده شدیم که دیدیم یک نفر داره به سمتمون میاد!
+اون اون ...اون میلانداست؟!
-اینجا چیکار میکنه؟
+اون رو میشناسی؟
-قضیه اش درازه بعدا برات تعریف میکنم .
+حداقل یه چیزی بگو!
-اون خواهر ناتنی منه!
+خ....خوا..خواهر ناتنی؟
-آره.
+ولی اون خودش پدر و مادر داشت.
-پدرش پدر منم هست ولی مادرش نه!
اومد به سمتمون که...
-اینجا چیکار میکنی؟
×اوه ببین کی اینجاست!برادر عزیزم و ...دوست دخترش!
+میلاندا ..ت..تو..این..اینجا ..چ..چیکار میکنی؟
×اوه اریکا دوست عزیزم چه خبرا؟خیلی دلم برات تنگ شده بود.
آرن رو به من کرد و گفت :
-عقب بمون!
-چی میخوای ؟
×میخوام انتقامم رو بگیرم!
-انتقام چی؟
×انتقام خوانوادم ! تو خانواده ام رو کشتی! تو باعث شدی اونا بمیرن! عوضیییی ! ازت نمیگذرم! میکشمت.
بعد نگاهی به من کرد و با داد گفت:
×عوضییی خائن، انتقام بابام و مامانم رو ازت میگیرم!
عشقت رو ازت میگیرم ! داراییتو ازت میگیرم عوضی!
-پدر تو پدر منم بود.
نمیدونستی موقعی که بهت خیلی توجه میکردن و منو یادشون میرفت چقدر گریه میکردم !
حسرت اینکه یه شب باهام مهربون باشن تو دلم مونده.
آرن همینجوری که حرف میزد بغض هم کرده بود و خواهرش هم همینطور!
×دروغ میگیییی! مثل سگگگگ دروغ میگییی![جمله آشنا نیست؟]
-چرا درک نمیکنی میلاندا !
×داری دروغ میگی،اونا همیشه بهت توجه میکردن ولی زحمتاشون به چشت نمیومد.
همیشه بیشتر از بقیه میخواستی!
خیلی خودخواه بودی!
-اره من خودخواه بودم ولی تو چی؟
تو از بهتر که نبودی!؟
×عوضی!به خودم قول دادم که انتقامشون رو ازت بگیرم ! حالا وقتشه!
+میلاندا به خودت بیا!
×تو خفه شوو!
+بخاطر دوستیمون میلاندا!
×هه دوستی دیگه گذشت اون دوران که دوست بودیم!
بعد تفنگش رو به سمتم گرفت و بنگ........
[سیاهی]
دوست داشتی یه سر به پیجم بزن🦋🦋🦋🎧🎧🖇🖇
-نمیدونم اون عوضی چی میخواد.
+آرن مطمئنی خطرناک نیست؟
-نفسم من هر روز از این کارا دارم این که چیزی نیست.
+آها !
پیاده شدیم که دیدیم یک نفر داره به سمتمون میاد!
+اون اون ...اون میلانداست؟!
-اینجا چیکار میکنه؟
+اون رو میشناسی؟
-قضیه اش درازه بعدا برات تعریف میکنم .
+حداقل یه چیزی بگو!
-اون خواهر ناتنی منه!
+خ....خوا..خواهر ناتنی؟
-آره.
+ولی اون خودش پدر و مادر داشت.
-پدرش پدر منم هست ولی مادرش نه!
اومد به سمتمون که...
-اینجا چیکار میکنی؟
×اوه ببین کی اینجاست!برادر عزیزم و ...دوست دخترش!
+میلاندا ..ت..تو..این..اینجا ..چ..چیکار میکنی؟
×اوه اریکا دوست عزیزم چه خبرا؟خیلی دلم برات تنگ شده بود.
آرن رو به من کرد و گفت :
-عقب بمون!
-چی میخوای ؟
×میخوام انتقامم رو بگیرم!
-انتقام چی؟
×انتقام خوانوادم ! تو خانواده ام رو کشتی! تو باعث شدی اونا بمیرن! عوضیییی ! ازت نمیگذرم! میکشمت.
بعد نگاهی به من کرد و با داد گفت:
×عوضییی خائن، انتقام بابام و مامانم رو ازت میگیرم!
عشقت رو ازت میگیرم ! داراییتو ازت میگیرم عوضی!
-پدر تو پدر منم بود.
نمیدونستی موقعی که بهت خیلی توجه میکردن و منو یادشون میرفت چقدر گریه میکردم !
حسرت اینکه یه شب باهام مهربون باشن تو دلم مونده.
آرن همینجوری که حرف میزد بغض هم کرده بود و خواهرش هم همینطور!
×دروغ میگیییی! مثل سگگگگ دروغ میگییی![جمله آشنا نیست؟]
-چرا درک نمیکنی میلاندا !
×داری دروغ میگی،اونا همیشه بهت توجه میکردن ولی زحمتاشون به چشت نمیومد.
همیشه بیشتر از بقیه میخواستی!
خیلی خودخواه بودی!
-اره من خودخواه بودم ولی تو چی؟
تو از بهتر که نبودی!؟
×عوضی!به خودم قول دادم که انتقامشون رو ازت بگیرم ! حالا وقتشه!
+میلاندا به خودت بیا!
×تو خفه شوو!
+بخاطر دوستیمون میلاندا!
×هه دوستی دیگه گذشت اون دوران که دوست بودیم!
بعد تفنگش رو به سمتم گرفت و بنگ........
[سیاهی]
دوست داشتی یه سر به پیجم بزن🦋🦋🦋🎧🎧🖇🖇
- ۳۸۳
- ۱۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط